90/5/10
3:56 عصر

باز هم میهمانی

بدست حبیبه جعفری در دسته

دلم را در هوای کویش به هر کجا روانه کردم ،غافل بودم از حضورش!

خواستم  آغاز کنم جست و جوی دوباره اش که شنیدم می آید

در انتظار آمدنش نه آبی به روی خود زدم و نه دلی شستم

می دانم که من هیچم،که من آواره ترینم،که من باز می مانم

اما در انتظار آمدنش فقط به انتظار می نشینم

انتظار مجازات من است

می ترسم بیاید و من همچنان منتظر باشم

وای اگر احساس حضورش سر تا پای مرا فرا نگیرد،نمی دانم !نمی دانم!

مرا به خودم وا مگذار، یا ارحم الراحمین